سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تفکرت برایت بینش می آورد و مایه عبرت گرفتن تو می گردد . [امام علی علیه السلام]

 
 
شعله وطن آبادی(دوشنبه 85 آبان 29 ساعت 12:15 عصر )
 
 
images/20050713/vatanabadi.jpg
 
شعله وطن آبادی ، استاد دانشگاه نیویورک است و در این دانشگاه بیشتر در زمینه عنوان مطالعات فرهنگی (Cultural studies) یعنی ادبیات و فرهنگ کشورهای غیرغربی بویژه خاورمیانه تدریس می کند.
وطن آبادی دکترای ادبیات تطبیقی خود را از نیویورک گرفته است و تا کنون 2کتاب به نام «مهمانی آینه» و «دریایی دیگر، ساحلی دیگر» را به انگلیسی ترجمه کرده که هر دو کتاب مجموعه ای است شامل آثار نویسندگان معاصر ایران.
وطن آبادی که چندی پیش در سفری کوتاه به ایران آمده بود، با او درباره میزان اقبال از ادبیات معاصر ایران در جهان غرب به گفتگو نشستیم.


اجازه بدهید بدون مقدمه و یکراست به سراغ اصل موضوع برویم ؛ در این که بسیاری از آثار ادبیات کلاسیک ایران در غرب ترجمه شده و با اقبال عمومی هم مواجه است حرفی نیست ؛ اما به نظر می رسد ادبیات معاصر ما تقریبا هیچ جایگاهی در میان ادبیات معاصر جهان ندارد؟
وقتی درباره ادبیات کلاسیک و ادبیات معاصر ایران از دید غرب و مردم آن حرف می زنیم ، مانند این است که از دو دنیای متفاوت سخن می گوییم.
درحقیقت ، ادبیات کلاسیک ما از نظر آنها در یک جریان کاملا متفاوتی نسبت به ادبیات معاصر قرار دارد، به طوری که آنها ادبیات کلاسیک و نویسندگان آن را کاملا بی ارتباط با ادبیات معاصر می دانند.
گویی این نویسندگان آثارکلاسیک ، پیشینه ادبیات امروز ایران نیستند ؛ مردم غرب آثار سعدی و مولانا را نماینده آثار کلاسیک شرق می دانند، نه نماینده ادبیات ایران. این مساله در حالی است که آثار نویسندگان معاصر، نه به خاطر ارزش ادبی آن ، بلکه به دلیل مسائل دیگر ترجمه و خوانده می شود.
درواقع ، اگر به ارزشهای ادبی آثارکلاسیک ما توجه می شود، درمورد ادبیات معاصر، این توجه روی ارزشهای جامعه شناسانه آثار محدود می ماند.

می شود منظور خود را از ارزشهای جامعه شناسانه واضح تر بیان کنید؟
ادبیات معاصر ایران و به طور کلی ادبیات تمام جوامع غربی همیشه به عنوان پنجره ای باز شده به روی جامعه غرب پنداشته می شود، پنجره ای که قرار است جامعه ایرانی را به خواننده اثر معرفی کند.
یعنی وقتی اثری از ادبیات ما ترجمه می شود، باید بازگوکننده فرهنگ ایرانی به خواننده غربی باشد، آن هم فرهنگی که همیشه با ویژگی های خاص همراه است.
برای روشن تر شدن موضوع باید بگویم ، غربی ها به دنبال کتابهایی از ادبیات معاصر ما هستند که تاییدکننده ذهنیتشان نسبت به جامعه ایران باشد.
با چنین دیدگاهی وقتی اثری از ادبیات ما ترجمه و چاپ می شود، به عنوان یک اثر ادبی صرف پذیرفته نمی شود، بلکه بازگوکردن این ویژگی های خاص از جامعه بیشتر اهمیت می یابد.

پس با این حساب ، آثار خاصی از ادبیات معاصر ما در غرب ترجمه و شناسانده می شود.
مسلما، وجود چنین دیدگاهی در میان ناشران غرب باعث می شود، آنها تنها چاپ آثاری را بپذیرند که در آن به سهولت و یا شاید دقیقا بازنمایی ویژگی هایی خاص از جامعه ایرانی صورت داده باشد.
ناشر غربی در برابر پیچیدگی های معنایی یک اثر که از ویژگی های یک کار ادبی است ، موضعگیری می کند و آن را برای خواننده غربی غیرقابل فهم عنوان می کند.
این در حالی است که اگر یک نویسنده فرانسوی اثر ادبی مبهمی بنویسد که هم از نظر زبانی و هم ازنظر موضوع حرف تازه ای برای گفتن داشته باشد، ناشر و خواننده غربی آن را به عنوان غنای ادبی ، ارزشمند می داند و می پذیرد.
آنها غنای ادبیات و معناهای چند لایه ای آن را درباره ادبیات غیرغربی و بویژه ایرانی نادیده می گیرند و با تفکری سطحی به ادبیات معاصر ما می نگرند؛ تفکری که ادبیات را در سطح نماینده ای از فرهنگ و جامعه تقلیل می دهد.

و با وجود چنین دیدگاهی ناشران هم چندان حمایتی از مترجمان این گونه آثار نمی کنند.
بله، مترجم در چنین فضایی در خصوص انتخاب اثر، درگیری با ناشر و پس از آن مواجه شدن با سلایق خواننده غربی پیچیدگی هایی را طی می کند که در حقیقت ترجمه ادبیات معاصر ما را هم تحت الشعاع قرار می دهد واین مساله بویژه بیشتر درباره مترجمانی صدق می کند که قصد بازگو کردن غنا، چند صدایی و چند سبکی ادبیات امروز ایران را دارند، اما متاسفانه پیش داوری هایی که جامعه غرب از ایرانی و فرهنگ او دارد، به گونه ای است که اگر اثر ادبی ای که مترجم انتخاب کرده ، در قالب کلیشه های ذهنی غرب قرار نگیرد و آنها را تایید و تقویت نکند، مورد بی مهری ناشر و عدم اقبال عمومی مواجه می شود.
در این شرایط، وقتی اثر ترجمه شده از این ذهنیت کلیشه ای در غرب ساختار زدایی کند و با آن مغایر باشد، فروش چندانی نخواهد داشت چون تمام ساخته ها و آموخته های ذهنی خواننده را فرو می ریزد و سعی می کند در آن تغییر ایجاد کند.
البته گفتنی است این مساله ای است که اصولا ترجمه آثار غیر غربی با آن درگیر هستند، یعنی ادبیات هند، عرب ، ترک و آفریقا نیز برای ترجمه آثار ادبی خود با چنین پیچیدگی هایی مواجه هستند و در حقیقت ادبیات آنها هم به غلط، نماینده ای از جامعه شان است و مترجم این آثار به دلیل دیدگاه موجود تحت فشار قرار می گیرد.

اما ادبیات کلاسیک ایران گرفتار این جریان نیست و نه تنها ناشر و خواننده توقع بازگو کردن چنین کلیشه هایی را ندارد، بلکه با فروش خوبی نیز روبه رو است.
بله ، همان طور که گفتم ، ادبیات کلاسیک ما در غرب جریان متفاوتی را طی می کند، جریانی که در آن کاملا به ویژگی ادبیت آثار توجه می شود، اما ادبیات معاصر در فضایی دیگر که می توان گفت فضایی غیر ادبی است ، مطالعه می شود و درپی خود جریان های ویژه ای را هم ایجاد می کند و باید گفت در شکل گیری آن ، نه فقط ناشر بلکه فرهنگ مبدا، نویسنده و در نهایت مترجم نیز نقش دارد.
همه این موارد نیز در کنار مشکلات قدرتی بین فرهنگها دست به دست هم می دهند تا مساله ترجمه ادبیات معاصر را پیچیده کند و نباید فراموش کنیم که این پیچیدگی ها تنها به علت مسائل سیاسی در ترجمه آثار ایجاد نمی شود، بلکه ادغام مسائل اجتماعی و همچنین اقتصادی در این امر دخیل است.
آن گاه با در نظر گرفتن چنین پیچیدگی هایی است که در می یابیم چرا آثار اندکی از ادبیات معاصر ما در غرب ترجمه می شود و به تبع آن شناخت کمتری نسبت به آن وجود دارد.

این آثار اندک چه ویژگی هایی دارند که از میان این همه آثار نسبتا زیاد ادبیات معاصر، شانس ترجمه پیدا می کنند؟
البته واضح است که مجموعه های زیادی از ادبیات معاصر مراحل پیچیده ترجمه را پشت سر می گذارند و به چاپ می رسند، مجموعه هایی که الزاما همگی دارای ویژگی های مشترک و خاص نیستند، اما می توان این گونه گفت که آثار موفق ترجمه شده از ادبیات امروز ایران ، آثاری هستند که به دلیل قرار گرفتن در کلیشه هایی که غرب از جامعه و فرهنگ ما نشان داده است ، برای خواننده غربی هم قابل فهم و درک است.
البته در این میان ، بخشی از آثار نویسندگان معاصر ما که تحت عنوان خاطرات نویسی نوشته و چاپ می شود، را نیز نباید از نظر دور نگه داشت.
این آثار که اخیرا جزو کارهای پرفروش هستند، اغلب تشدید کننده کلیشه های ذهنی مردم غرب است و جو سیاسی و قالب فرهنگی خاصی را از ایران نشان می دهد.
در مقابل این ، متاسفانه اگر ترجمه ای هم از انواع مکتبها و دیدگاه های ادبیات معاصر ما انجام شود و به چاپ برسد، در نهایت مهجور می ماند؛ چرا که فقط ترجمه و چاپ شدن یک کتاب مهم نیست ، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که آن کتاب بتواند مخاطب را به خود جذب کند.
این در حالی است که این روزها یک فرد عادی غیر ایرانی در غرب اگر کتابی از ادبیات معاصر ایران می خواند، آن کتاب در دسته کتابهای پرفروش و با همان ویژگی های انحصاری قرار دارد.

پس با توجه به حرفهای شما، این دسته از کتابها بیشتر از این که بازگوکننده ادبیات معاصر ما باشد، نشاندهنده فرهنگ و جامعه ای است که آنها از ایران می شناسند.
دقیقا همین طور است و این امر بیشتر درباره ژانر خاطرات نویسی بیش از همه انواع ادبی ترجمه شده صادق است ، به طوری که حتی به جرات می توان گفت این ژانر جدید که در غرب متاسفانه خوانندگان بسیاری یافته است و به عنوان بخشی از «ادبیات» معاصر ما شناخته شده ، دارای هیچ ارزش ادبی نیست.

معیار شما برای تشخیص اثر ادبی چیست؟
به نظر من ، ادبیات زبانی چند لایه است که باید از بسیاری جهات با نثر تاریخ نویسی و غیره متمایز باشد و اما این که خاطرات نویسی و هر ژانری را به عنوان ادبیات کشور بپذیریم ، باعث پایین آوردن سطح این ادبیات خواهیم شد.
بنابراین اگر خاطره نویسی ایرانیانی که سالهای سال از وطن خود دور بوده اند، بویژه در امریکا از محبوبیت ویژه ای برخوردار شده است ، به دلیل کار ادبی آن نیست ، بلکه این گونه از آثار به این جهت از نظر آنها ارزشمند است که پنجره ای از جامعه ایرانی محسوب می شوند.
هرچند متاسفانه این پنجره ها عموما دیدی بسیار کوته بینانه دارند و تصویری منطبق با واقعیت را ترسیم نمی کنند، چرا که تنها تصویر ذهنی نویسنده را نشان می دهند، اما خواننده غربی به گونه ای دیگر به آن می نگرد.
خواننده غربی نه تنها به خاطره نویسی به عنوان پنجره ای به روی واقعیت نگاه می کند، بلکه به اشتباه آن را کپی برابر با واقعیت می داند و در حقیقت به عنوان یک فیلم مستند به سراغ آن می رود و مسلما در شکل گیری چنین تفکری ناشر غرب بی تاثیر نیست.

راهکار شما برای این مشکل چیست ؛ آیا راهی وجود دارد که ما بتوانیم دیدگاه ناشران خارجی و به تبع آن خواننده غیرایرانی را در این باره تغییر دهیم؟
به عقیده من ، ترجمه نباید الزاما به وسیله مترجمانی که در غرب ساکن هستند انجام شود تا ما مجبور باشیم راهی برای تغییر طرز تفکر ناشر آنجا جستجو کنیم. عملی ترین راه این است که مترجمان و دانشجویان این رشته خود را در برابر ترجمه ادبیات ایران و شناساندن آن به دیگر کشورها ملزم بدانند.
چرا که مطمئنا طی کردن سیر ترجمه و چاپ اثر ایرانی در داخل کشور، به مراتب با مشکلات بسیار کمتری نسبت به طی کردن این جریان در دنیای بیگانه مواجه خواهد شد.
ضمن این که درباره ترجمه آثار ادبی نباید خود را محدود به زبان کشورهای غربی کنیم ، بلکه در این راه شاید ترجمه به زبان کشورهای همسایه از اولویت بیشتری هم برخوردار باشند.

اما توجه استادان دانشگاه و حتی اقبال مردم هم به ادبیات غرب بسیار زیاد است.
بله ، همین طور است اما دلیل این که چنین دیدگاهی در میان مردم ایجاد شده ، ترجمه های بی شماری است که از ادبیات غرب به فارسی صورت گرفته است و چنین امری با نگاهی گذرا به کتابفروشی های ایران بسادگی مشهود است ، به طوری که درک رابطه یکسویه ادبیات ایران با ادبیات اروپایی و امریکایی چندان مشکل نیست.
اما شکستن این رابطه یک طرفه که حتی باعث ناشناخته ماندن ادبیات کشورهای همسایه برای ما شده است ، تنها باید به دست مترجمان داخل کشور انجام شود و این در حالی است که نویسندگان بسیاری در خاورمیانه وجود دارند که ترجمه آثار آنها به فارسی انجام نشده است و اگر تعدادی از آنها هم ترجمه شده ، آن دسته از کتابهایی است که در کشورهای غربی توانسته است اقبال عمومی را به خود جلب کنند.
آن گاه تصور کنید که آثار ادبی و فرهنگی کشور همسایه ما باید از طریق واسطه ای در آن سوی اقیانوس ها ارزیابی و تایید شود، تا بتوانیم آن را در کتابفروشی های ایران بیابیم.

آیا توجه به غرب ، تنها در جریان ترجمه آثار ادبی وجود دارد یا این که این امر حتی در خلق آثار ادبی نیز به چشم می خورد؟
این تاثیرگذاری ادبیات ، فرهنگ و اندیشه غربی هم در جریان ترجمه آثار و هم در جریان خلق اثر به گونه ای قدرتمند به چشم می خورد، به طوری که وقتی تعداد کتابهای ادبی جوامع غرب نسبت به کتابهای دیگر زبانها در ایران بسیار بیشتر باشد و وقتی ترجمه آثار ادبی ایران به زبانهای غربی مستلزم مطابقت داشتن با فرهنگی است که غرب می خواهد از ما نشان دهد، ناخودآگاه مولف و مترجم هر دو به سمت خواسته هایی پیش خواهند رفت که غرب از آنها طلب می کند.
همان طور که اخیرا نویسندگان زن ادبیات عرب به گونه ای داستان های خود را می نویسند که در اروپا و امریکا ترجمه بشود و طرفدار داشته باشد.

فکر می کنید چرا انگلیسی زبانان ، مثل شرق شناسان گذشته ، دست به ترجمه آثار ادبیات معاصر ایران نمی زنند؟
دید شرق شناسان امروز در همان کلیشه های بازنمایی شده از فرهنگ ایران منحصر شده است و در حقیقت آنها این روزها به دنبال کتابهای بزرگ ادبیات معاصر نیستند، بلکه بیشتر به همان سبک ادبیات پرفروش می اندیشند.
در کتابی با عنوان «شرق شناسی » از ادوارد سعید، این مساله تحت عنوان گفتمان پسااستعماری مطرح شده و آمده است که شرق شناسان به دنبال بازنمایی فرهنگی کشورهای مشرق زمین هستند، آن هم در قالب کلیشه هایی که می خواهند. در حقیقت سالها استعمار غرب بر شرق ، تنها خلاصه در مسائل سیاسی نمی شود، بلکه این استعمار مسائل فرهنگی را نیز در بردارد.

با ادامه این روند، چه تصویری از ادبیات معاصر ما در غرب ایجاد می شود؟
اگر همچنان سلطه غرب و اندیشه های آن بر ترجمه ادبیات معاصر ایران ادامه یابد، تنها تصویری یک بعدی از این ادبیات به جامعه غرب معرفی خواهد شد. تصویری که نه تنها ویژگی های ادبی این ادبیات را منتقل نخواهد کرد، بلکه لایه های گوناگون اندیشه و زبان را که خاصه ادبیات است در حاشیه قرار می دهد و آن را به کنار می گذارد.
چرا که دلیل ترجمه آثار ادبیات معاصر ایران در غرب چیزی به جز خاصیت یک اثر ادبی بدیع و زیبا؛ چیزی در حد همان پنجره ای که قرار است فقط به کار بازنمایی کلیشه های فرهنگی و اجتماعی ایران بپردازد.

مونا سیفی
 


 
شکنجه و تحقیر مشروع!(چهارشنبه 85 آبان 24 ساعت 7:50 صبح )
شکنجه و تحقیر مشروع!

 
images/20061115/us.jpg سازمان غیردولتی دیده بان حقوق بشر(Human Rights Watch) که بعضا «ناظر حقوق بشر» نیز نامیده می شود، از جمله سازمان های غیردولتی فعال در زمینه حقوق بشر است که تلاش نموده با گسترده تر کردن حیطه نظارت و بررسی خویش بر روی موارد نقض حقوق بشر در سراسر جهان ، نقش عمده ای را در ترتیبات نظارتی بین المللی در این راستا بر عهده بگیرد.
این سازمان با توجه به وضعیت مشاوره ای خود در سازمان ملل ، در حال حاضر به عنوان یکی از قویترین سازمان های غیردولتی مدافع حقوق بشر در دنیا مطرح بوده و به فعالیت های خود به شکل روزافزونی گسترش می بخشد. این سازمان هر ساله گزارشی سالانه را درخصوص وضعیت حقوق بشر در تعدادی از کشورهای جهان منتشر می کند. هر چند ادعاهای این سازمان درخصوص موارد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران اغلب مغرضانه بوده و بدون ارائه شواهد کافی و صرفا در برخی موارد مطابق با شنیده ها یا اخبار غیر موثقی که به آن می رسد، طرح می گردد، در حالی که نظارت بر وضعیت حقوق بشر در کشورهای غربی این سازمان نشان می دهد که موارد نقض حقوق بشر در کشورهای مدعی رعایت آن ، بسیار قابل توجه است. گزارشی که پیش رو دارید به نکات محوری گزارش سال 2006این سازمان در مورد کشورهای ایالات متحده ، انگلیس و کانادا توجه نموده و به صورتی گذرا به نقض متعدد حقوق بشر در این کشورها پرداخته است.
اقدام دولت امریکا در استفاده و دفاع از شکنجه و رفتار غیرانسانی بیشترین نقش را در تضعیف توان و قابلیت واشنگتن در به دست گرفتن پرچم حقوق بشر داشته است. در طول سال 2005به طور کامل مشخص گردید که بدرفتاری امریکا با افراد بازداشت شده و زندانی ، نشاندهنده ضعف آموزش ، عدم انضباط یا کاستی در نظارت نیست ، بلکه از یک گزینه سیاستگذاری عامدانه حکایت دارد. مساله را نمی توان به چند فرد خاطی در رده های پایین تقلیل داد. تهدید جورج بوش رئیس جمهور امریکا به وتوی لایحه ای در مخالفت با «رفتارهای بی رحمانه ، غیرانسانی و تحقیرآمیز»، رایزنی های دیک چنی ، معاون اول رئیس جمهور به منظور معاف کردن سازمان مرکزی اطلاعات امریکا (سیا) از شمول این لایحه ، ادعای بسیار عجیب آلبرتو گونزالس دادستان کل امریکا مبنی بر حق ایالات متحده برای انجام این قبیل رفتارها با بازداشت شدگان مادام که قربانی فردی غیرامریکایی و تحت بازداشت در خارج از امریکا باشد، و دفاع پورتر گراس رئیس سازمان سیا از شیوه معروفی از شکنجه موسوم به ( Water-Boardingاخیه با استفاده از آب سرد) به عنوان یک «تکنیک حرفه ای بازجویی»، همگی حکایت از آن دارند که دفاع از شکنجه و رفتار غیرانسانی از رده های فوقانی دولت امریکا سرچشمه می گیرد.در اواخر سال 2005با افزایش توجه جهانی به سیاست امریکا مبنی بر نگهداری برخی از مظنونان به دست داشتن در عملیات تروریستی به عنوان «بازداشتیان شبح گونه» یعنی بازداشت نامحدود، انفرادی و بدون اتمام این افراد در مکان هایی ناشناخته خارج از خاک ایالات متحده اعتبار امریکا در این زمینه بیش از پیش خدشه دار گردید.هم پیمانان اصلی امریکا همچون انگلیس و کانادا نیز در سال 2005با تلاش برای تضعیف برخی قوانین حساس و مهم بین المللی در دفاع از حقوق انسانی این مساله را که این گونه رفتارها در حکومت ها ریشه دارد پیچیده تر ساختند. انگلیس درصدد توجیه اعزام مظنونان به انجام عملیات تروریستی به کشورهایی که در آنها شکنجه رواج دارد برآمد و کانادا سخت کوشید تا شروط اصلی و کلیدی معاهده ای جدید درخصوص ناپدیدشدگان اجباری را تضعیف کند.این دولت ها در کنار دیگر اعضای اتحادیه اروپا، همچنین به فرع دانستن مساله حقوق بشر در روابط خود با کشورهایی که به نظرشان می توانستند در مبارزه با تروریسم و یا پیشبرد اهداف دیگر نقش موثری ایفا کنند ادامه دادند. این گرایش در کنار تداوم عدم برخورد قاطع با موارد بعضا بسیار جدی نقض حقوق بشر از سوی اتحادیه اروپا، حاکی از آن است که اتحادیه اروپا تلاشی در جهت جبران این وضعیت اسفناک در زمینه پرچمداری حقوق بشر انجام نداده است. مبارزه با تروریسم از محورهای اصلی آرمان دفاع از حقوق بشر است. هر گونه تهاجم عامدانه به غیرنظامیان به مثابه هتک ارزشهای بنیادین جنبش حقوق بشر است. ضمن آن که در سال 2005اقدامات تروریستی تلفات وحشتناکی در سطح جهان به بار آورد. در عراق حمله به غیرنظامیان به طور تقریبی هر روز رخ می داد و این حملات هزاران کشته در این کشور برجای گذاشت و در کشورهای دیگر نظیر افغانستان ، بریتانیا، مصر، هند، اندونزی ، فلسطین اشغالی ، اردن ، نپال ، پاکستان ، تایلند وانگلیس نیز حملات تروریستی جان افراد غیرنظامی را گرفت.
ولی با همه این ها نادیده گرفتن مساله حقوق بشر به بهانه مبارزه با تروریسم نه تنها غلط و نامشروع است ، بلکه نتیجه عکس می دهد. این گونه اعمال ناقض حقوق بشر موجب به وجود آمدن نارضایتی و خشمی می شود که حاصل آن جذب افراد بیشتر به سمت سازمان های تروریستی ، کاهش همکاری مردم با ماموران اجرای قانون که از ملزومات افشای کانون های مخفی تروریستی محسوب می شود، و مخدوش شدن اعتبار اخلاقی کسانی است که در کار پیکار با بلای تروریسم هستند.

شکنجه و رفتار غیرانسانی: سیاست آمرانه امریکا


در قوانین بین المللی حقوق بشر هیچ اصلی بنیادی تر از ممنوعیت مطلق و بی قید و شرط شکنجه و «رفتار بی رحمانه ، غیرانسانی و تحقیرآمیز» وجود ندارد. حتی حق حیات هم استثنابردار است ، مانند جواز کشتن افراد نظامی در حین جنگ.
ولی شکنجه و رفتار غیرانسانی به طور مطلق و بی قید و شرط ممنوع است ، چه در زمان صلح ، چه در زمان جنگ ، چه در پاسگاه پلیس و چه هنگام رویارویی با یک تهدید امنیتی جدی.
با این حال در سال 2005 شواهدی به دست آمد حاکی از آن که شماری از قدرتهای بزرگ جهان ، امروزه شکنجه در اشکال و قالبهای مختلفش را یک گزینه جدی در عرصه سیاستگذاری قلمداد می کنند.
هر گونه بحث درخصوص سوئرفتار با بازداشت شدگان در سال 2005باید با ایالات متحده شروع شود، آن هم نه بدان علت که این کشور در ردیف نخست ناقضان حقوق بشر قرار دارد، بلکه چون عملکردش از دیگر کشورها تاثیری به مراتب گسترده تر دارد. شواهد جدید به دست آمده حاکی از آن بود که مساله به مراتب عظیم تر از آن چیزی بود که در ابتدا و پس از افشاگری های تکان دهنده مربوط به سوئرفتار با زندانیان زندان ابوغریب در عراق به نظر می آمد. در واقع باید گفت تحقیر جنسی نشان داده شده در عکسهای ابوغریب چنان زننده و هولناک بود که دولت بوش راحت تر توانست هر گونه رابطه خود با این قضیه را انکار کند و وانمود کند که این سوئرفتار خودسرانه و مربوط به پایین ترین رده های سلسله مراتب فرماندهی نظامی ارتش امریکا بوده و می توان با مجازات چند سرباز و گروهبان جزئ قضیه را خاتمه داد.با این حال ایجاد محیط و فضایی که زمینه را برای سوئرفتار با بازداشت شدگان فراهم می کند یک مساله است و صدور فرمان مستقیم این امر مساله ای دیگر. در سال 2005این مساله ناراحت کننده روشن شد که سوئرفتار با افراد بازداشت شده به صورت بخشی عامدانه و محوری از استراتژی دولت بوش در بازجویی از مظنونان به دست داشتن در اقدامات تروریستی درآمده است.
بوش همچنان این اطمینان خاطر فریبنده را می داد که ایالات متحده مظنونان را «شکنجه» نمی کند ولی این اطمینان خاطر دادن از اعتبار چندانی برخوردار نبود.
در وهله نخست باید گفت که برداشت دولت امریکا از واژه «شکنجه» همچنان نامشخص باقی ماند. تعریف این واژه براساس کنوانسیون منع شکنجه که تقریبا کلیه اعضای سازمان ملل آن را تصویب کرده اند عبارت است از «هرگونه عملی که از طریق آن درد یا رنجی شدید، اعم از جسمی یا روحی ، به طور عمدی بر یک فرد وارد شود.» اما در آگوست 2002دولت امریکا شکنجه را برابر با دردی تعریف کرد که «ناشی از جراحت جسمانی چنان شدیدی باشد که احتمال وقوع مرگ ، نارسایی اندام های بدن یا صدمه ماندگار منجر به از کار افتادن یکی از فعالیت های اساسی بدن گردد». البته در دسامبر 2004 دولت این تعریف محدود و بی معنی را رد کرد ولی هیچ تعریف جایگزینی ارائه نداد.
از آن اشکال سنتی شکنجه که دولت امریکا همچنان از آنها دفاع می کند چنین برمی آید که هنوز تعریف جامع و درستی از این مفهوم ندارد. در مارس 2005پورتر گراس ، رئیس سازمان سیا، به توجیه Water Boarding پرداخت که واژه ای است بهداشتی برای نوعی تکنیک شکنجه بسیار قدیمی و هولناک که در آن به قربانی چنین القا می شود که در حال غرق شدن است.
براساس گزارش ها، سازمان سیا این عمل را از مارس 2002به عنوان یکی از شش «تکنیک پیشرفته بازجویی » از عده ای خاص و برگزیده از مظنونان به دست داشتن در اقدامات تروریستی نهادینه کرده است. تیموتی فلانیگان ، معاون سابق مشاور حقوقی کاخ سفید در جلسه ادای شهادت خود در صحن سنای امریکا در اوت 2005 حتی استفاده از روش اعدام نمایشی را نیز نفی نکرد.
علاوه بر این ، جورج بوش در اظهارات خود درخصوص شکنجه عامدانه ، از ذکر اصل ممنوعیت رفتار بی رحمانه ، غیرانسانی یا تحقیرآمیز خودداری می کرد. این بدان دلیل است که براساس سیاستی که اول بار آلبرتو گونزالس ، دادستان کل امریکا در جلسه ادای شهادت خود در ژانویه 2005در صحن سنا، آن را اعلام کرد، دولت بوش به طرح این ادعا پرداخت که اختیار استفاده از رفتار بی رحمانه ، غیرانسانی و تحقیرآمیز مادام که فرد قربانی ملیتی غیرامریکایی داشته و خارج از خاک ایالات متحده در بازداشت باشد را دارا می باشد. البته بی تردید دولتهای دیگر هم با بازداشت شدگان خود رفتارهایی مشابه یا بدتر انجام می دهند ولی این کار را مخفیانه صورت می دهند؛ ولی دولت بوش تنها دولتی در جهان است که معلوم شده این ادعا را به طور علنی به عنوان سیاست رسمی خود اعلام کرده ، می گوید حق این کار را دارد و وانمود می کند این اقدام قانونی است.
دولت امریکا چنان تعهدی به این سیاست داشت که در ماه اکتبر، دیک چنی معاون اول رئیس جمهور با درخواست از کنگره برای معاف کردن سازمان سیا بخشی از دولت امریکا که بازداشت شدگان «بسیار ارزشمند» تحت اختیار آن است از قانونی که با هدف تاکید مجدد بر ممنوعیت مطلق رفتار بی رحمانه ، غیرانسانی و تحقیرآمیز در جریان بود جلوه ای تاسف بار از شخص دوم مملکت به نمایش گذاشت.

تناقض فاحش


جورج بوش در عین اعلام حق و اختیار انجام رفتار «غیرانسانی ، با برخی از بازداشت شدگان»، با قیافه ای حق به جانب اصرار می کرد که دولت او با همه افراد بازداشتی رفتاری «انسانی» دارد. او هیچ گاه آشکارا با این تناقض فاحش دست و پنجه نرم نکرد و در ماه اوت دلیل این امر معلوم گردید. تیموتی فلانیگان ، معاون سابق مشاور حقوقی کاخ سفید در جلسه ادای شهادت سنا فاش ساخت که از دید دولت امریکا، از اصطلاح «رفتار غیرانسانی» نباید «تعریفی موجز و محدود» ارائه داد. در واقع طبق توضیحات او کاخ سفید هیچ راهنمایی خاصی در مورد معنای این اصطلاح ارائه نداده است. تلاش دولت بوش در جلوگیری از اقدام کنگره در غیرقانونی دانستن سوئرفتار با افراد به شکلی واضح و بی ابهام را دشوار می توان اقدامی آکادمیک تلقی کرد. مایکل وی هایدن ، قائم مقام سازمان اطلاعات ملی و یکی از ناظران بر عملکرد سازمان سیا در ماه اوت برای گروههای حقوق بشر توضیح داد که بازجویان امریکایی وظیفه دارند از کلیه اختیارات خود برای مبارزه با تروریسم بهره گیرند. وی در توضیح این نکته گفت «ما در چارچوب قانون ، نسبتا تهاجمی عمل کرده و می خواهیم در لبه مرزهای قانونی حرکت کنیم.»
البته دولت بوش اولین دولت امریکا نیست که از چنین مفاهیمی سوئاستفاده می کند. در سال 1982 نیز دولت ریگان در برخی کشورها مانند السالوادور شعار «دموکراسی» و «آزادی» سر می داد. آن زمان جوخه های مرگ در السالوادور جولان می دادند ولی تصمیم دولت آن کشور به برگزاری انتخابات باعث شد دولت ریگان به کارنامه آن کشور در زمینه حقوق بشر نمره قبولی بدهد.


برگرفته شده از روزنامه جام جم


   1   2      >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 6  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 3111  بازدید


» لینک دوستان من «
» اشتراک در خبرنامه «